شوخي مکن اي يار که صاحب نظرانند

شاعر : سعدي

بيگانه و خويش از پس و پيشت نگرانندشوخي مکن اي يار که صاحب نظرانند
من نيز بر آنم که همه خلق بر آنندکس نيست که پنهان نظري با تو ندارد
با روي تو دارند و دگر بي بصراننداهل نظرانند که چشمي به ارادت
بعد از غم رويت غم بيهوده خورانندهر کس غم دين دارد و هر کس غم دنيا
کان‌ها که بمردند گل کوزه گرانندساقي بده آن کوزه خمخانه به درويش
افسوس بر اينان که به غفلت گذرانندچشمي که جمال تو نديدست چه ديدست
کز هر طرفت طايفه‌اي منتظرانندتا راي کجا داري و پرواي که داري
چون مي‌روي اندر طلبت جامه دراننداينان که به ديدار تو در رقص مي‌آيند
بر در بنشينم اگر از خانه برانندسعدي به جفا ترک محبت نتوان گفت